مطالب و دست نوشته ها

مطالب و دست نوشته ها

انوااع مطالب زیبا خاطرات ، دل نوشته ها ،هنری،یادداشت ها ،داستان ها ،سرگرمی وخاطرات شهدا و ...
مطالب و دست نوشته ها

مطالب و دست نوشته ها

انوااع مطالب زیبا خاطرات ، دل نوشته ها ،هنری،یادداشت ها ،داستان ها ،سرگرمی وخاطرات شهدا و ...

سکوت...

سکوت....سکوت ....آری سکوت ...

چه واژه ی  دلنشین زیباو پرمفهومی ست ...

مخصوصاً زمانی که بدانی در دلت کسی را داری که حتی در سکوت

هم تو را می شنود ...

آه ای خدای من ممنونم از اینکه هستی...

 

خسته ام

خسته ... خسته ... خسته از این دنیای فانی ...

 

خسته ام از آدم ها ...خسته ام از غم ها ...

 

خسته ام از عاشقی ...خسته ام از اتفاقات این روزها ...

 

اما امید ...خالی از خستگی ست ... دنیا مکان گذر است ...

 

اگر بر این آیین استوار باشی که هر چه پیش می آید ،

 

خواست و صلاح حکمت الهی ست ...

 

و یکی در این دنیا سنگ صبورت هست و همیشه و همه جا 

پشتت

 

آری دگر خستگی معنایی ندارد ...

 

 

قطرات رحمت ازلی

قطرات پاک گرد و زلال
فرود آیند ز آسمان ذوالجلال
می بارند بر وجود نالان و دل خسته
می بخشند حسی قشنگ دل بسته
می دوم دوان دوان و بی معطلی
زیر این باران رحمت ازلی
چه زیبا و لذت بخش است اندکی قدم
در میان این نشاط و هیاهوی بهشت عدن
مردمان هر یک شتابان به دنبال سر پناه
من همچنان در خیال آسوده و آگاه
لحظه ای خالی می شوم از این دنیا
می شوم غرق در حس و رؤیا
آرامشی تازه و عمیق رغم خورده بر وجودم
آن چنان که گویی غرقم کرده در قیودم
خدایا سرشارم کن از خیر وبرکت
تا رها شوم از شر این بندواسارت
دستانم را گرفته ای ، رهایش مکن
وجودم را ز آسایش جدایش مکن
پروردگارا نگویم مرا آزمایش مکن
ولیکن وجودم را این گونه سخت درگیرش مکن
با این وجود راضی ام به رضایت
می کنم شکر براین بندگی تا به نهایت

ببار ای بارون ببار

ببار ای بارون ببار
ببار ای بارون ببار
ببار
ببار براین وجود خسته ام
ببار بر این دل تنگ و کوچکم
ببارشاید حس شوق آن
کمی از این دل تنگی ام را
شست وبا خود برد
شایدحسی تازه ونهفته
در روح وجسمم آشکار گردید
ببارشاید این حس و حال
خسته و بی شوق و شورم را
ربودی و
امیدی تازه و وجودی
سرشار ازشوق واشتیاق را
در من تازه کردی
ببار چون این باران
مرابه سرایی دیگر می برد
در این لحظات احساس
قشنگی وجودم را فرا می گیرد
انگار دراین حس
دیگر حائلی
بین منو خدایم نیست
دروقت بارش باران
بلورهای داغ و شفاف
بی اختیار از سر شوق
گونه هایم را نوازش می کند
همچو قطره های باران
هنگامی که بر برگهای درختان سبز
وگل های رنگین
فرود می آیند
گویی آن ها نیز از سر اشتیاق
به رقص در آمده اند
می روم زیر این بلورهای ریز و درشت
دست هایم را بلند می کنم
به خاطر شکر این قطره ها
واین بهانه ای ست
که دست هایم به دعا گشوده شود
که شاید این خواست
خداوند بی همتاست
که می طلبد مرا این گونه به درگاهش
من نیز با خواهش و تضرع
این دست های خالی ام را
به سویش دراز می کنم
که شاید بیشتر از همیشه صدایم
در گوشش تداعی شود
آرام آرام زیر لب
با او در دلم نجوا می کنم
تا ان شاءالله روزی
بیش از این
مورد لطف و رحمتش قرار گیرم
پس ببار ای بارون
ببار
تا وجودم را غرق در خود کنی

تشویش

خدایا
انگارهمین دیروز بود...
در کمال آرامش و آسایش
حاجتی در دلم
برد مرا به سوی دریاهایی
پر از تلأطم و تشویش
مدتی گذشت
آرام نگشتم
همچنان بودم در تشویش
روزی فرا رسید
خبری از یک آشنا
این نیز تشویشی دگر
گذشت تا به چند روز پیش
فرو رفتم در روزگار خویش
آن روز نیز
آشوبی بپابود در دلم
صبح به درگاه خدا
بردم شکایت ز تشویشم
اما اشتباه بود سخنم
اندکی گذشت
اما هم چنان تا ظهر
گویی بودند بارانی چشم و دلم
رسید ندای اذان
به اندک آبی کردم وضو
لب حوض آبی کوچک
در گوشه ای از حیاط
بنشستم پای راز و نیاز
به اتمام رسید راز ونیازم
با کمی تأمل
ذهنم به همان روزی که
حاجتی بود در دلم
به ناگاه گویی
بریختند آب را به روی آتش
رسیدم به ندای الهی
که چقدر زود
پاسخ داده حاجتم
از آن پس متوجه خود گشتم
که خداگویی
درهمین نزدیکی ست
در دل و وجود کوچکم

 

باران یعنی ...

باران یعنی احساس

باران یعنی رحمت

باران یعنی عطوفت ، عشق ، مهربانی

چه زیبا و شگفت است

تماشای این قطره های آسمانی

گویند باریدن لحظه ی استجابت دعاست

خدایا می طلبم از تو

دلم را بارانی کنی

بلکه نوایش رسد به چشمانم

تادیدگانم نیز همچون دلم

بارانی گردد

و اشکانم

این قطره های زلال و پاک

بغلتد بر روی گونه هایم

شاید این چشمان بارانی

دلم را نیز شستشو داد

آری

باران یعنی:

دعا ،دل ، اشک ، خدا

بارش باران و حس من

وقتی باران می بارد

بوی نم دیوارهای خیس خورده

از کاه گل و خاک

به مشامم می رسد.

صدای قطرات و شرشر آن

شیشه ی سکوت احساسم را می شکند

در قطره قطره هایش

گویی خدا را حس می کنم

احساس می کنم خدا یک بار دگر

مرا غرق در نعماتش کرده

حس می کنم این قطرات

آرامش وجودم را برهم می زند

تا تلنگری باشد

که بر زبانم شکر گزاری

نعماتش جاری شود

می روم زیر باران

تا حسی پاک و زیبا

فراگیرد وجودم را

تا شستشو دهم

این وجود گنه کارم را

تابلورهای ریز و درشت

آب را که بر گونه هایم

همچون شبنم فرود می آید

احساس کنم

تا دست های خالی ام را

با تضرع والتماس

به سوی آبی ترین آسمان پهناورش

دراز کنم

وعاجزانه طلب کنم

حاجاتم را

تا دگربار حس کنم

خدا را بیشتر

حس کنم

خدا را بیشتر