مطالب و دست نوشته ها

مطالب و دست نوشته ها

انوااع مطالب زیبا خاطرات ، دل نوشته ها ،هنری،یادداشت ها ،داستان ها ،سرگرمی وخاطرات شهدا و ...
مطالب و دست نوشته ها

مطالب و دست نوشته ها

انوااع مطالب زیبا خاطرات ، دل نوشته ها ،هنری،یادداشت ها ،داستان ها ،سرگرمی وخاطرات شهدا و ...

خلاقیت با الهام از طبیعت

سلام دوستان ، ان شاءالله که دماغ تون چاق باشه و حالتون

هم خوب این  یک نمونه خلاقیت دیگه اما این دفعه از گیاهانی

هستش  که خداردر طبیعت خلق کرده....

ببنید شاید جالب  باشه برا تون ....

کار هنری

واین هم گیاهی که باهاش این کار رو درست کردم :

 

گیاه

ان شاءالله خوشتون اومده باشه

                                                                                                 یا علی التماس دعا

خلاقیت

سلام دوستان ان شاءالله که حالتون خوب باشه ....

یه خلاقیت  شاید خیلی ابتدایی باشه...

گل با آکاسیو

تارهای زندگی

تنیده اند تارهایی بر دلم

چون تارهای ابریشمی

ز پیل های ابریشمی

آری این هاست تار های زندگی ام

روند روان هر کدام به سویی در جریان

ز تار اول آغاز شد زندگی ام

آورد مرا به دنیایی توأم با تلأطم

ز این تار آمدند باقی تارها به میان

تارهایی پیچ در پیچ

همچون کلافی پیچیده اند دور و برم

یکی گوید صبر...

دیگری گوید شکر ...

آن یکی شیطان ...

این یکی فرشته ...

خدایا نگویمت کفر

ولیکن رهایم کن

ز تار های شوم

تار آخرم کی ؟ به کجا؟!!

خواهد برد مرا ؟؟!!!

تودانی چون

بر نهان ، آگاهی ، ای خدا...

حال دگرگون

آمدم به درگاهت ای خدای دانا و رحیم
تا کنم اندکی نجوایت ای خدای بینا و حکیم
توآگاهی ودانی ندارم سنگ صبور
تو دانی و خوانی ذهن این حال خمود
ندارم شکوه از تو ای پروردگار
ولیکن سخت آشفته کرده مراروزگار
چه گویم از این دل بدین روز و حالم
تو خودبهتر دانی چه گذشته به طور و حالم
خدایا نگویم بگیر این حال دگرگون
ولی صبر ده دو چندان به این جان جگرگون
دلم جوشش گرفته خیلی عجیب
چه کنم بدین دل در این دنیای غریب؟!!
گهی گیرد این بغض نابه فرجام تمام وجودم
چرا نگیرم دستگیری از تو که در بند قیدوقیودم
به جنگل روم ، به دریا زنم ای خدا
به صحرا روم ، به هر جا روم ای خدا
به هر کو روم ، نیابم آرامش را
به هر جا زنم نگیرم آسایش را
خدایا چقد قشنگ است این حس و حالم
خدایا نگیر این حس را از جسم و جانم
چه رازی ست نهفته وین حال زارها
بگیر دست خالی ام را از این دارها
زیباست چقدر اشک و آه بدین حال دل
خدایا ممنوم از تو بدین جان دل
ندانم تو چه دانی و بینی وخواهی از آن بالا
ولی هر چه دیدی،صلاحم را خواهی ، تو ای جانا
پروردگارا کنم شکرت به این حال و وجود
چه دیرافتادم بدین عرفان وبه این حال و سجود

سکوت...

سکوت....سکوت ....آری سکوت ...

چه واژه ی  دلنشین زیباو پرمفهومی ست ...

مخصوصاً زمانی که بدانی در دلت کسی را داری که حتی در سکوت

هم تو را می شنود ...

آه ای خدای من ممنونم از اینکه هستی...

 

خسته ام

خسته ... خسته ... خسته از این دنیای فانی ...

 

خسته ام از آدم ها ...خسته ام از غم ها ...

 

خسته ام از عاشقی ...خسته ام از اتفاقات این روزها ...

 

اما امید ...خالی از خستگی ست ... دنیا مکان گذر است ...

 

اگر بر این آیین استوار باشی که هر چه پیش می آید ،

 

خواست و صلاح حکمت الهی ست ...

 

و یکی در این دنیا سنگ صبورت هست و همیشه و همه جا 

پشتت

 

آری دگر خستگی معنایی ندارد ...

 

 

قطرات رحمت ازلی

قطرات پاک گرد و زلال
فرود آیند ز آسمان ذوالجلال
می بارند بر وجود نالان و دل خسته
می بخشند حسی قشنگ دل بسته
می دوم دوان دوان و بی معطلی
زیر این باران رحمت ازلی
چه زیبا و لذت بخش است اندکی قدم
در میان این نشاط و هیاهوی بهشت عدن
مردمان هر یک شتابان به دنبال سر پناه
من همچنان در خیال آسوده و آگاه
لحظه ای خالی می شوم از این دنیا
می شوم غرق در حس و رؤیا
آرامشی تازه و عمیق رغم خورده بر وجودم
آن چنان که گویی غرقم کرده در قیودم
خدایا سرشارم کن از خیر وبرکت
تا رها شوم از شر این بندواسارت
دستانم را گرفته ای ، رهایش مکن
وجودم را ز آسایش جدایش مکن
پروردگارا نگویم مرا آزمایش مکن
ولیکن وجودم را این گونه سخت درگیرش مکن
با این وجود راضی ام به رضایت
می کنم شکر براین بندگی تا به نهایت

ببار ای بارون ببار

ببار ای بارون ببار
ببار ای بارون ببار
ببار
ببار براین وجود خسته ام
ببار بر این دل تنگ و کوچکم
ببارشاید حس شوق آن
کمی از این دل تنگی ام را
شست وبا خود برد
شایدحسی تازه ونهفته
در روح وجسمم آشکار گردید
ببارشاید این حس و حال
خسته و بی شوق و شورم را
ربودی و
امیدی تازه و وجودی
سرشار ازشوق واشتیاق را
در من تازه کردی
ببار چون این باران
مرابه سرایی دیگر می برد
در این لحظات احساس
قشنگی وجودم را فرا می گیرد
انگار دراین حس
دیگر حائلی
بین منو خدایم نیست
دروقت بارش باران
بلورهای داغ و شفاف
بی اختیار از سر شوق
گونه هایم را نوازش می کند
همچو قطره های باران
هنگامی که بر برگهای درختان سبز
وگل های رنگین
فرود می آیند
گویی آن ها نیز از سر اشتیاق
به رقص در آمده اند
می روم زیر این بلورهای ریز و درشت
دست هایم را بلند می کنم
به خاطر شکر این قطره ها
واین بهانه ای ست
که دست هایم به دعا گشوده شود
که شاید این خواست
خداوند بی همتاست
که می طلبد مرا این گونه به درگاهش
من نیز با خواهش و تضرع
این دست های خالی ام را
به سویش دراز می کنم
که شاید بیشتر از همیشه صدایم
در گوشش تداعی شود
آرام آرام زیر لب
با او در دلم نجوا می کنم
تا ان شاءالله روزی
بیش از این
مورد لطف و رحمتش قرار گیرم
پس ببار ای بارون
ببار
تا وجودم را غرق در خود کنی

تشویش

خدایا
انگارهمین دیروز بود...
در کمال آرامش و آسایش
حاجتی در دلم
برد مرا به سوی دریاهایی
پر از تلأطم و تشویش
مدتی گذشت
آرام نگشتم
همچنان بودم در تشویش
روزی فرا رسید
خبری از یک آشنا
این نیز تشویشی دگر
گذشت تا به چند روز پیش
فرو رفتم در روزگار خویش
آن روز نیز
آشوبی بپابود در دلم
صبح به درگاه خدا
بردم شکایت ز تشویشم
اما اشتباه بود سخنم
اندکی گذشت
اما هم چنان تا ظهر
گویی بودند بارانی چشم و دلم
رسید ندای اذان
به اندک آبی کردم وضو
لب حوض آبی کوچک
در گوشه ای از حیاط
بنشستم پای راز و نیاز
به اتمام رسید راز ونیازم
با کمی تأمل
ذهنم به همان روزی که
حاجتی بود در دلم
به ناگاه گویی
بریختند آب را به روی آتش
رسیدم به ندای الهی
که چقدر زود
پاسخ داده حاجتم
از آن پس متوجه خود گشتم
که خداگویی
درهمین نزدیکی ست
در دل و وجود کوچکم