مطالب و دست نوشته ها

مطالب و دست نوشته ها

انوااع مطالب زیبا خاطرات ، دل نوشته ها ،هنری،یادداشت ها ،داستان ها ،سرگرمی وخاطرات شهدا و ...
مطالب و دست نوشته ها

مطالب و دست نوشته ها

انوااع مطالب زیبا خاطرات ، دل نوشته ها ،هنری،یادداشت ها ،داستان ها ،سرگرمی وخاطرات شهدا و ...

توکل یعنی ...

tavakol

توکل یعنی تکیه فقط بر او

توکل یعنی داشتن او ،

یعنی داشتن کسی که

حتی اگر من حقیر به فکرش نباشم 

او چشم از من بر نمی دارد و

 همیشه به فکرم هست

تو کل یعنی امید

توکل یعنی تلاش
 
توکل یعنی دل سپردن با او

توکل یعنی فارغ شدن از همه چیز
 
تو کل یعنی رسیدن به خدا

                                                      یا علی ، التماس دعا

تنهایی یعنی

تنهایی یعنی

خودت و خدا

تنهایی حس قشنگی ست

اگر حس کنی

در دنیایی زندگی می کنی که

خدارا فقط در کنارت حس کنی ،

باهمه ی بود و نبودها ،

با همه ی داده هاو نداده هایش شکر کنی ،

وقتی با بودن در کنار همه حتی در شادی ها او را هیچ وقت از یاد نبری ...

زندگی قشنگ است...

حتی در تنهایی تنهایی یعنی من و خدا

دوستان امیدوارم که خوشتون اومده باتشه 

این روزای آخر دیگه ان شاءالله خدا همه رو قبول کنه

                                                     یا علی التماس دعا

چه زیباست نوشتن...

آری آدمی گاهی اوقات همین دل نوشته هایی که

خودش در تنهایی دست به قلم می شود ، شاید

اشکی نریزد ، بغضش نترکد اما کمی از همه ی این

غم ها و دنیای فانی پیرامون خالی می شود ، شاید

روحی تازه در وجودش جان بگیرد ، آری گاهی هم

دست به قلم شدن در خلوت با خود و یواشکی آدمی

را سبک می کند... گاهی اوقات نوشتن همین خاطرات

خودش  خاطره ای  می شود

وچه زیباست که

می نویسیم و روزی به یادگار می ماند

حتی اگر ما دیگر در این دنیا نباشیم ...

دل نوشته

آری آدمی گاهی اوقات

 همین دل نوشته هایی  که خودش در تنهایی

دست به قلم می شود ،

شاید اشکی نریزد ،

بغضش نترکد

 اما کمی از همه ی این غم ها و

دنیای فانی خالی

 می شود ،

شاید  روحی تازه در وجودش جان بگیرد ،

 آری گاهی هم دست به قلم شدن در خلوت با خود

  و یواشکی  آدمی را سبک می کند

حتماً حکمت خداست

روزگاری پادشاهی بود که وزیری داشت که همیشه همراه

پادشاه بودوهر اتفاق خیر یا شری که برای پادشاه می افتاد،

خطاب به پادشاه می گفت : " حتماً حکمت خداست !

تا اینکه  روزی پادشاه  دستش را  با چاقو برید  و  وزیر مثل 

همیشه  گفت : " بریده شدن دستت حکمتی دارد !

" پادشاه این بار عصبانی شد و با تندی با وزیر برخورد کرد 

و اورا که به حکمت این اتفاق باور نداشت ،وزیر را به زندان

انداخت. فردای آن روز طبق عادت به شکار بود که عده ای

مردان  بومی  او  را گرفتند  و  خواستند  پادشاه  را  برای

خدایانشان  قربانی کنند.ولی قبل از قربانی کردن،متوجه

شدند دست پادشاه زخمی  است و  آن ها تنها قربانی

سالم و بدون نقص می خواستند. به خاطر همین پادشاه

را آزاد کردند. پادشاه به قصر برگشت و پیش وزیر در زندان

رفت و قضیه را برای او نقل کرد و  گفت  : " حکمت بریده 

شدن دستم را فهمیدم  ولی  حکمت  زندان رفتن تو را

نفهمیدم! " وزیر جواب داد : " اگر من زندان نبودم  حتماً

با تو به شکار می آمدم و من که سالم  بودم  به جای

شما حتماً قربانی می شدم. "

شکرستان